نوشته شده توسط: مرتضی صلاح
سفرت بخیر
سفرت بخیرمسافر رفتی به دیارغربت چشمای منو ندیدی گریه بود همراه باحسرت
رفتی باغرورو نفرت دلموتنهاگذاشتی رفتی وبرقلب سردم نقش عشقت جاگذاشتی
رفتی باغروب خورشیدسفرتوبی خطرباد دعای خیر منو دل باتو همراه.همسفرباد
رفتی و تنهاگذاشتی منوتودیارحسرت هجرتت کرده اسیرم میونه حصارحسرت
سفرت بخیرولی من هنوزم چشمام براهه باورکن که بی حضورت روزگارمن سیاهه
دوریه توسخته اماعادتم میشه یه روزی نفرینت هرگزنکردم خاکسترنشی نسوزی
رفتی وهنوزدل من به عشقت غرقه نیازه دیگه این دل تاهمیشه خونه ئ عشقی نسازه
توبروسفرعزیزم سفرت خوش باد وخوشنود مردن درتنهایی وغم جزئ سرنوشت من بود
برای همیشه رفتی اینوخیلی خوب میدونم آخه بی توباچه امید توی این دنیا بمونم
سفرت بخیرعزیزم خداوندپشت و پناهت درشبهای تار دعای خیرمن فانوس راهت
بعدازهجرتت عزیزم من قصه پرداز دردم
بی توسرشارازتنهایی بی توهم اواز دردم
نوشته شده توسط: مرتضی صلاح
نشستم دستموبالاگرفتم نگاهموروبه هواگرفتم
بلندگفتم خداونداخدایا چراباید باشم مثل توتنها
خداوندا هرکس ندیمی داره مونس وهمدمی صمیمی داره
ولی من تنهاوبی همزبونم نمیخوام اینطوری زنده بمونم
درسته دلپیرم اینو میدونم برای فرسودن اما جوونم
خدایاقلب من تنهاوسرده خدایابردوشم یه کوه درده
چرااین کوه غم ویرون نمیشه چرادردمنم درمون نمیشه
به من بگو چراای یزدان پاک چشمام بایدباشه همیشه نمناک
خداوندادراین شب وسیاهی چه حاصل شدمراجز بی پناهی
چراشدبی نتیجه زحمت من خداوندا شده غم عادت من
خدایاغم نشسته دروجودم تیغ رنج پاره کرداین تاروپودم
خدایاتاب این ظلمت ندارم توان دوری و خلوت ندارم
خداونداتوکه دستگیرهستی خالق آدمو تقدیر هستی
بیابکن به کارمن گشایش تامن هم ببینم روی اسایش
سکوت شب بودوهیاهوی خود به خداوندگفتم آرزوی خود
ارزوم بود یه عشق پاک خدایا افسوس چشمام شده نمناک خدایا
دل من میتپیدبه شوریک عشق امیدمن بودش ظهور یک عشق
نمیدونم آیامجازاتم بود؟ شکست درعشق آیامکافاتم بود؟
به هرحال مرده احساسم خدایا تنهایی مردن هراسم خدایا
شایدبیش ازین ندارم لیاقت شایدهم این بودامتحان طاقت
بااینکه غمگینم نیستم امیدوار بازهم شکرت گویم روزی هزاربار
هرشب میام بدیدارت ای معبود
حتی عذاب بدی باغم این وجود
نوشته شده توسط: مرتضی صلاح
واژه غریبی است
واژه ای است که روزها یا شایدم ماه هاست که با آن خو گرفته ام .
که چه سخت است انتظار .
هرصبح طلوعی دیگر است بر انتظار فرداهای من !
خواهم ماند تنها در انتظار تو
چرا نوشتم در برگ تنهاییم برای تو ، نمی دانم؟
منتظرتم میدونم که می یای
نوشته شده توسط: مرتضی صلاح
عشق ساکت است اما اگر حرف بزند از هر صدایی بلند تر خواهد بود
رنگین کمان پاداش کسی است که تا آخرین قطره زیر باران می ماند
ای وصل تو آرزوی دیرینه ی من وی نقش تو روز شب در آیینه ی من
بگذشت حدیث عشق مجنون و کنون افسانه ی مهر توست در سینه ی
من
کلاس عشق ما دفتر ندارد شراب عاشقی ساغر ندارد بدو گفتم که
مجنون تو هستم هنوز آن بی وفا باور ندارد
نوشته شده توسط: مرتضی صلاح
یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم
گرچه در خویش شکستیم صدایی نکنیم
پر پروانه شکستن هنر انسان نیست
گر شکستیم ز غفلت من و مایی نکنیم
یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم
وقت پرپر شدنش ساز ونوایی نکنیم
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد
طلب عشق ز هر بی سروپایی نکنیم
بزرگترین اشتباه را چشم انجام میدهدو دل تا اخر عمر تاوان پس میدهد!!!!!
وقتی برگهای پاییز را زیر پاهایت له می کنی بیاد بیار روزی را که به تو نفس
هدیه میکردند ..
اگر یادتان بود و باران گرفت دعایی به حال بیابان کنید !!!!!!!!
نوشته شده توسط: مرتضی صلاح
شاعر شیرین سخن حافظ شیرا زی کجاست
سعدی و پروین و عطار نیشابوری کجاست
شاعر والا مقام آن شیخ مولانای بلخ
عمر خیام و آن عارف ربانی کجاست
پیر مولانای جام آن شیر مرد حق پرست
خلیلی و گنجوی اقبال لاهوری کجاست
عارف حق پیر هرات خواجه انصاری بود
عالم پرهیز کار شیخ احمد جامی کجاست
رحمت حق بر روان جمله این مردان حق
شیخ طوسی و امیر خسرو دهلوی کجاست
شاعر : مولوی جمعه گل تاجیک