نوشته شده توسط: مرتضی صلاح
وقتی که صدات میکردم
انگاری غمی نداشتم
وقتی اومدی تو خونه ات
گرمای دستهای زیبات
انگاری شعله ور شد
دل من به یاد دستات
سایه ات اومد روی خونه ام
تا باز برات بخونم
ولی دیدم سایه ات سرد
نغمه من پر از درد
انگاری خواب و خیال بود
شب من توروز تباه بود
چقدر تلخ عشق و مستی
چون نداره می پرستی
ای خدا گواه دل تو
چقدر سخته بت پرستی